معنی باغ دیدنی شیراز

لغت نامه دهخدا

دیدنی

دیدنی. [دی دَ] (ص لیاقت) درخور دیدن. که لازم است دیدن آن. بسی درخور دیدن. (یادداشت مؤلف).قابل رؤیت. مرئی:... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه).
دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید.
خاقانی.
رؤیت حق ببر معتزلی
دیدنی نیست ببین انکارش.
خاقانی.
مطلق از آنجا که پسندیدنی است
دید خدا را و خدا دیدنی است.
نظامی.
چنان بیند آن دیدنی را که هست
به دست آرد آن را که باید بدست.
نظامی.
|| (حامص) در تداول بجای دیدن به کار رود و به معنی ملاقات و زیارت و دیدار دوستان و کسان. (یادداشت مؤلف). بدیدنی رفتن.


شیراز

شیراز. (اِخ) دهی است از بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنه ٔ آن 354 تن. آب آن از رودخانه ٔ چاف رود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).

شیراز. (اِخ) دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه. سکنه ٔ آن 984 تن. آب از قلعه چای و چشمه و چاه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

شیراز. (اِ) نانخورشی که شبت را ریز کرده با ماست در مشکی بیامیزند و قدری شیر بر آن ریزند و چند روزبگذارند بماند تا ترش گردد سپس با نان خورند. (از برهان) (ناظم الاطباء). دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند، ماستینه گویند و آن چیزی است که از شیر ساخته باشند لیکن در عربی نیز استعمال کرده اند و شواریز جمع بر آن بسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). لور. ماست پالوده. ماست که آب از آن برآورده باشند. ماست کیسه ای. (یادداشت مؤلف). شیر پالوده. (زمخشری). در تداول گناباد خراسان بر ماست خیکی اطلاق شود. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی): الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی ٔ و تنفخ. (امام محمد زکریای رازی). اما شیخنا ابوالفتح محمدبن عبداﷲ الشیرازی من اهل هرات یقال له الشیرازی لمحبته بشیراز و هو شی ٔ متخذ من اللبن. (از انساب سمعانی).
بینیت همی بینم چون خانه ٔ کردان
آراسته همواره به شیراز و به رخبین.
عماره.
ز شیراز و از ترف سیصدهزار
شتروار بد اندر آن کوهسار.
فردوسی.
به طاعت ار ننهد بنده ای ترا گردن
به گور بیند کرمان به روی نان شیراز.
سوزنی (از انجمن آرا).
در دیه کهناب [در بیهق] شیراز و ترف بود نیکوتر از ناحیت استوا. (تاریخ بیهق).
|| سرشیر. (دهار). || مربای دوشابی که ریچال باشد نیز شیراز نامیده می شود. (از برهان) (ناظم الاطباء). ریچار است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). به پارسی ریچال خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی): مأکولات زمستانی و مخللات و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و شیرازهای نظیف و ریچارهای لطیف. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 64). || قسمی پنیر. (از ناظم الاطباء). || (معرب، اِ) شیر خفته ٔ آب برآورده. ج، شَواریز، شَراریز، شاریز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر بریده. ج، شواریز، شراریز. (از فرهنگ فارسی معین).

معادل ابجد

باغ دیدنی شیراز

1599

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری